ارنوازارنواز، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

داستان‌هاي عمه پسند

رفتن از سرزمین مادری ۱۱

ما خیلی وقت بود که شنیده بودیم دی مارتینو می خواد بره. شش ماهی می شد؛ ولی ماموریت دی مارتینو تمام نمی شد، تازه یکی از کارمندهای سفارت هم می گفت که بعدی قطعا بهتر از دی مارتینو نیست. یک روز صبح همکارشرکتمون آقای دانشور گفت که شنیده دی مارتینو فردا میره و جایگزینش بعد از تعطیلات ژانویه میاد، این در آن موقعیت لزوما خبر خوشی نیود چون سفارت نه دیگه نه سفیر داشت نه کاردار و نه کنسول و این یعنی عقب افتادن همه برنامه ها تا حداقل یکماه بعد،
22 بهمن 1390

رفتن از سرزمین مادری ۱۰

یه خانومی توی سفارت هست به نام خانوم میر مطلبی. تو این قضیه خیلی سعی کرد که به ما کمک کنه. سرانجام هم شماره اش را داد به مامانی که اگر کاری داشتیم بهش زنگ بزنیم. با قید این توضیح که معمولا گوشیش را بر نمی دارد.  
22 بهمن 1390

خرید هدیه

عمو پیمان میگه: تل خوشگلت را به من می دهی؟ تو هم به صورت طبیعی میگی: نه! بهت میگم چرا؟ هدیه دادن که کار خوبیه؟ میگی که خب خودش بخره میگم: آره ولی یادته توی فروشگاه می خواستی یه پیرهن واسه هانیه بخری؟ میگی: آره میگم: می خواستی هدیه بخری می دونی چه کار خوبی بود؟ فکر کنم متوجه نتیجه این مکالمه شدی چون با ظرافت بحث را می چرخانی: هانیه؟ - اره - زندایی کبری؟ - آره دایی مرتضی؟ - آره - (خطاب به پیمان): تو هم دایی مرتضی داری؟ - نه! - خب می خوای یه دایی مرتضی واسه ات بخرم؟! بدجنس دلش نمیاد یه هانیه یا حتی زندایی کبری را واسه پیمان بخره!!! ...
22 بهمن 1390

خبر

چهار پنج روزیه که به ایتالیا رسیدیم. تو این مدت کلا خانه عمو پیمان بودیم، خانه خودمان روز سه شنبه جاضر می شود و به آنجا نقل مکان می کنیم. کلا هوا خیلی سرده و تو هم ناخوش و بدعنقی. مامان و بابایی دارند کارهای ضروری اولیه را انجام می دهند. امروز صبح هم بابایی قراره با عمو مجید بروند شهرداری، یک بخش داره برای کمک به خارجی ها. می خواهیم کیت اقامتت را تکمیل کنند و بعد آن را ببریم اداره پست تا تحویل بدهیم.
22 بهمن 1390

ابتدای ورود به ایتالیا

تو به ایتالیا رسیدی. 1- در فرودگاه رم تو و مامانی پرواز را از دست دادید و مجبور شدید با یک ساعت تاخیر به میلان بروید. 2- در بخش بازرسی تو کاپشنت را جا گذاشتی و در میلان بسیار سرد تو کاپشن نداشتی. کاپشن دیگه ات در چمدانی هست که دست بابایی هست. 3- مامانی میگه که سخت سرما خورده ای داروهایت هم در چمدانی هست که دست بابایی است
17 بهمن 1390

رفتن از سرزمین مادری 9

دی مارتینو حدود 8 سالی بود که در ایران بود. شاید قدیمیترین کنسول کشورهای خارجی در تهران. دی مارتینو مرد بسیار خوبی بود. من قبل از این موضوع چند باری او را دیده بودم و معتقد بودم که خییلی باوقار و محترمه. استدلال های دی مارتینو اما در این موضوع عجیب بود: 1- او می گفت که اگر ما به همه تون ویزا بدهیم مثل این می ماند که اجازه مهاجرت به شما داده ایم. پاسخ ما این بود که اگر شما به یک دانشجوی مجرد هم ویزا بدهید او می تواند برود و دیگر برنگردد. 2- او استدلال می کرد که ویزای دانجویی به بچه تعلق نمی گیرد ولی ما معتقد بودیم که همراهی فرزند با والدین هم جزء اصول اولیه اعلامیه حقوق کودک هست و هم در دستورالعمل های پارلمان اروپا همه ملزم به رعایت آ...
17 بهمن 1390

رفتن از سرزمین مادری 8

ما در کمال ناامیدی بودیم. یک راه دیگه به ذهن بابایی می رسید که خیلی سخت و نفس گیر بود و آن هم اینکه بابایی یک شرکتی را در ایتالیا به ثبت برسونه و بعد درخواست تغیر نوع ویزا بدهد و در پایان بتواند درخواست الحاق برای تو بدهد.
17 بهمن 1390

رفتن از سرزمین مادری 7

ما تمام راه هایی را که می توانستیم یا به فکرمون می رسید را امتحان کردیم ولی تقریبا بدون نتیجه. بعد از حدود ٤٠ روز کارت اقامت مامانی و بابایی آماده بود ولی مامانی فکر می کرد که گرفتن کارت بی فایده است؛ این شد که گذاشت تا آن را در آخرین موقعیت ابطال ویزا دریافت کنه. بابایی اما برای بار سوم به ایتالیا رفت تا کارت اقامتش را بگیره و ببینه آیا برای درخواست الحاق راهی وجود داره یا نه. بابایی به اداره پلیس ایتالیا رفت و در آنجا با تعجب افسران پلیس مواجه شد که از اقدام کنسول حیرت زده بودند ولی هیچ راهی به ذهنشان نمی رسید. از طرف دیگه وکیل ایرانی ما در ایتالیا هم که نامه نگاری کرده بود به دو دلیل بدون پاسخ باقی ماند. یکی این که دولت در ایتالیا عوض...
17 بهمن 1390